جدول جو
جدول جو

معنی پوم پلی - جستجوی لغت در جدول جو

پوم پلی
از علمای معروف آمریکائی، وی در نزدیکی عشق آباد حفریاتی کرد و در گورکان آنو بعضی اشیاء یافت که شباهت باشیاء سومری و عیلامی داشت، (ایران باستان ج 1 ص 33)، مأمور مؤسسۀ کار خانه جی امریکائی برای تحقیقات راجع به آثار عتیقۀ بابل و کلده، کارهای مهمی بدست وی انجام یافته است، (ایران باستان ج 1 ص 55)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوی پوی
تصویر پوی پوی
پویا پوی، پویه پوی، دوان دوان، برای مثال نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پوی پوی (فردوسی - ۱/۱۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
صفت و حالت موم دل. نرم دلی و رقت قلب. (یادداشت مؤلف). نرم دلی. (آنندراج) :
چنان ز عشق کم آزار گشته ام طالب
که شیشه موم دلی یاد گیرد از سنگم.
طالب آملی (از آنندراج).
و رجوع به موم دل شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. (یادداشت مؤلف) :
وز آن زشت بدکامۀ شوم پی
که آمد زدرگاه خسرو به ری.
فردوسی.
پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابۀ شوم پی.
فردوسی.
بدو گفت خسرو که ای شوم پی
چرا یاد گرگین نکردی به ری.
فردوسی.
شامیانی که شوم پی بودند
اهل آزرم و شرم کی بودند.
سنایی.
از آن پس شوم پی شیرویه بدبخت
شود همچون پدر بی تاج و بی تخت.
نظامی.
تیر تو بر عدوی تو گشت چو بوم شوم پی
در صف دوستان تو هست همای معرکه.
سلمان.
امراءه عقری حلقی، زنی شوم پی. (مهذب الاسماء) (از دستوراللغه)
لغت نامه دهخدا
(پُ پِ)
نام ناحیه و شهری در دامنۀ کوه آتش فشان وزوو به ایتالیا، نزدیک ناپل و آن شهرکی بوده است دارای سی هزار جمعیت که در سال 79 میلادی زیر مواد مذاب آتشفشان کوه وزوو مدفون گردید، و در 1748 میلادی دهقانی مجسمه هائی از آنجا یافت و پس از چندی حفاری شروع شد و تا قرن بیستم بطول کشید
لغت نامه دهخدا
(پُ پِ)
کمونی از مرت امزل استان نانسی، نزدیک مزل بفرانسه. دارای 4804 تن سکنه و راه آهن
لغت نامه دهخدا
مبالغه در آمدن و رفتن یعنی تند تند و دوان دوان، (آنندراج) :
بره گیو را دید پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پوی پوی،
فردوسی،
نبد راه بر کوه از هیچ روی
بگشتم بسی گرد او پوی پوی،
فردوسی،
به پیشم همه جنگجوی آمدند
چنین خیره و پوی پوی آمدند،
فردوسی،
کنون ای سرافراز با آبروی
به ایران بباید شدن پوی پوی،
فردوسی،
بدو گفت شاه از کجایی بگوی
کجا رفت خواهی چنین پوی پوی،
فردوسی،
وآن یار جفت جوی بگرد تو پوی پوی
با جعد همچو قیردمیده درو عبیر،
ناصرخسرو،
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی،
نظامی،
بنزدیک من پوی پوی آمدی،
حملۀ حیدری،
، امر به پوییدن، یعنی بدو و زود براه برو، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
خاقانی گاهی خود را چنین میخواند، چه پدر او علی نجار بوده است:
دل در سخن محمدی بند
ای پور علی، ز بوعلی چند؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام قسمی مالیات اصناف، پولی پولی، رجوع به پولی پولی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوی پوی
تصویر پوی پوی
مبالغه در پوی (پوییدن) تند تند دوان دوان: (نبد راه بر کوه از هیچ روی بگشتم بسی گرد او پوی پوی) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول پولی
تصویر پول پولی
قسمی مالیات اصناف پولی پولی
فرهنگ لغت هوشیار
تن و بدن، پشت و پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو، پشت و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بام پوش گیاهی شبیه گاله
فرهنگ گویش مازندرانی
شیب دار، سطح شیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار هم
فرهنگ گویش مازندرانی